یک جرعه شعر داغ

یک جرعه شعر داغ

شعر و داستان
یک جرعه شعر داغ

یک جرعه شعر داغ

شعر و داستان

کارگر

«ما انسان را در رنج آفریدیم»
پس ما انسانیم
نفس... می‌کشیم... آزادیم!
آب داریم؟ آری
از سراب سیرابیم
نان داریم؟ آری
از گشنگی سیریم
دست در حوض ناپاک زندگی می‌شوییم
و قسم یاد می‌کنیم پاکیم
خدا را شکر
بر اوج دعا دست می‌بریم
تا دست‌هایمان نلرزد
تا عقربه‌ی تیز زمان
بر صفحه‌ی حوادث نأیستد
بر چشم مادری در گذر لحظه‌ها غبار ننشیند
و پای دختری زیر ساطور شرافت نرود در گچ
پس من هم انسانم!
کجای این برج بلند جای من است؟
نفس دارم آزادی؟          نه
آبرو دارم، آب چی؟       نه
نا دارم، نان چی؟          نه
نان می‌خواهم برای امروز، فردا
زاغ نیستم کارگرم
بی مزد انسانم
بی منت دست‌هایم بوی هیچ می دهد

★صمیم ع اسمعیلی

از کتاب امتدادسکوت

❶«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ» همانا ما انسان را در رنج آفریدیم

روز جهانی و کارگر گرامی باد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد