یک جرعه شعر داغ

یک جرعه شعر داغ

شعر و داستان
یک جرعه شعر داغ

یک جرعه شعر داغ

شعر و داستان

برگشت

نگاهش که به آینه می‌خورد
عکسش بر عکس، در قاب زمین می‌خندد
کودکی  کـــــه....
در چهار راه ولیعصر
با قسم امام عصر 
در پشت نقاب درد، به زندگی می‌بازد
در سراشیبی وقت
پیش یک تابلو ایست، پشت یک چراغ سرخ
سبز شدنش را به انتظار می‌نشیند
در قرمزی چشم‌هایی که، در امتداد می‌لولد

ساعت بیست
اینجا ایران
صدای موج‌های شکسته
زلزله‌ای به مقیاس هشت

هفت، شیش، پنج، چهار، سه، دو، یک
  ــ  ســــــبــــز ــ

امیر...!
خانه‌ات آباد، برگرد
دیگر چند دستی در خون
هیچ...
منتظر سبزی دست‌های تو نیست

★صمیم ع اسمعیلی
از کتاب: امتداد سکوت

△به مناسبت ۱۲ ژوئن: روز جهانی منع کار کودکان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد