بر سر نخلستانهای بی سر خاطراتت
کلاغ میخواند
و من خسته از عبور قاصدکهای از بیابان ترد
ساکت و متروک
میکشم روی موج احساسم
یک قوی بر پهلو تیر خورده
آه پژواک بغضهای کفآلودم
کـــــی؟
از دامن کوهای سر به آسمان ساییدهی خیالت
برمیگردد
تا گونههای زیر پای
زرد را
سبز گرداند
روی این خط افق باید
چند کلاغ بشمارم
در برابرِ
سیاهیِ باران مردهی چشمهایم
تا تنگ شود سفیدی حضورت
در برابرم
★صمیم ع اسمعیلی
از کتاب: امتدادسکوت
صمیم ع اسمعیلی
کتاب امتدادسکوت